عشق ممنوع!(7)

روی تخت نشسته بودم که در با شدت کوبیده شد. با اینکه قفل کرده بودم ولی باز شد و این اینو نشون میداد که قفل رو شکونده.یه هین کوتاه کشیدم که اومد جلو. از شدت ترس بلند شدم و یه قدم عقب رفتم ولی سرعتش خیلی زیاد بود.منو کوبوند به دیوار و فکم رو توی دستاش فشار داد.
@چرا نگفتی؟!
چیو؟
@بس کن این مسخره بازی رو!مثل آدم جواب منو بده!
چنان داد زد که چشمام رو بستم.
خب چیزی نشده که. سرطان که ندارم یه انحراف بینیه سادست!
@ساده؟!ساده رو نشونت میدم.
و آروم شد.از این تغیر یهوییش تعجب کردم که دوباره شروع کرد به حرف زدن و نزدیکم شد.
@چه تنبیهی برات در نظر بگیرم؟!
با ترس نگاهش کردم.به شدت ضربان قلبم رو که تند میزد رو حس می کردم.داشتم کم‌کم وحشت می کردم و اون دستش که داشت گونمو نوازش میکرد بدترش کرد
اگر به من دست بزنی میکشمت!
@هه!منو؟!تو؟! نترس!من این کارو نمی کنم. ولی بدتر از اینا رو بعد از ماموریتت برات دارم.
و به یه پوزخند ازم فاصله گرفت. این آرامشش خیلی ترسناک بود. هر وقت توی آرامش تصمیم به تنبیه یکی میگرفت تهش یا طرف میمرد یا روانی چیزی میشد. ولی اهمیت ندادم.اون جراتش نداره.میدونه اگه من از کسی نفرت داشته باشم تا مرگ میبرمش و برش می گردونم. اومدم روی تخت بشینم که برگشت:پارک جیمین
چی؟!
@اسم آیدله پارک جیمینه!
آها.باشه.
دیدگاه ها (۵)

عشق ممنوع!(8)

عشق ممنوع!(9)

عشق ممنوع!(6)

عشق ممنوع!(5)

پارت 2

بیب من برمیگردمپارت: 79+ مادر جون من میرم اتاق مهمان یکم است...

وسط یه بازار شلوغ خیلی اتفاقی چشمامون بهم قفل شد... پلک نزد،...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط